پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

بیست ماهگی

سلام خوشجل مادر جیگرطلای مامان امروز بیست ماهش شد اولین باری که تونست اسم خودشو بگه دقیقا روز بیست ماهگی بود وای که چه شیرین میگی ماهان تو این روزا بشدت عاشق علی هستی وقتی اون میاد خونمون کلی ذوق میکنی بوسش میکنی یه دوست جدیدم پیدا کردی حانیه خانم دختر رییس بابا رفتیم خونشون بهش میگفتی آنیه:)) اوج شیرین کاریات و الو گفتن هات این روزاست که من میمیرم برات میگم ماهان اجازه میدی بخورمت میخابی سریع که بخورمت میگم ماهان میخام اهن بدم خودت میخابی دهنتو بازمیکنی میریم پوشک شی میگی ااقا شیره اخه من یادت داد به اقا شیره بگی نگاه نکنه زشته :)) اما یه مشکل بزرگ داریم باهات این روزا اصلا غذانمیخوره شیشه شده برات پستونک خیل...
13 اسفند 1397

تولد امیرحسین عزیز

سلام پسر قلقلی من سلام اقای دٌتر😀 جونم برات بگه تولد عشقت رسیده 7 سالگی امیرحسین همون که تو همش میگی علی کلی براش ذوق میکنی امسل دومین تولد علی باحضور ماهانی بود آخ که چقد تو علی رو دوس داری ماهم عادت کردیم میگیم علی:))   ...
7 بهمن 1397

ششمین سالگرد عقدمون

سلام به همه دنیا به همه خوبیها مهربونیا عاشقا وفادارا بامحبتا ادم بزرگای تو قالب ادم کوچیکا.شازده کوچولوها و همه همه ی قشنگی ها خیلی وقته چون وقت ندارم پستهای کوتاه میزارم اما میخام در مورد این مطلب مفصل براتون بگم ماهانم یه روز بخونه که عین باباش عاشقانه زندگی کنه 5 بهمن سالگرد ازدواج ماست و امسال ششمین سالگرد عقد مابود 5 بهمن 97! بشدت سرمون شلوغ بود میرفتیم سرکار میومدیم باباهم عصرا کلاس ضمن خدمت داشت معمولا بابا تاریخ عروسی رو به رسمیت نمیشناسه طبق ادعای خودش و عقد رو رسمیت میشناسه منم ذهنم درگیربود ایا یادش میمونه یا نه . اخه همیشه پیش پیش هولم هی یادش میندازم هیچی پنج بهمن 97 میشد جمعه . بابا هم به من گفت پن...
5 بهمن 1397

اخرین واکسن: واکسن یکسال ونیم

وای وای از این واکسنا سیزده دی شد و واکسن یکسال ونیمگی ما دوازده دی چهارشنبه ساعت دو ازسرکار شما رو ازمهد برداشتیم به سوی پایگاه دلم شور بود حسابی ری اکشنت به واکسن ها بالابود اما این بار با تعاریف ترسناکی که شنیدم از این واکسن و پادردش عجیب بود که فقط اولش گریه کردی عین هرروز سرحال بازی کردی و شبم خوب خابیدی اما فردا شبش خیلی بی تاب بودی مافک میکردیم اثرش شروع شده تازه بعد کلی بیقراری فهمیدیم دندونم این وسط داره درمیاد هرچی میخوردی گریه کردی شیشه که اصن نمیتونسی بخوری شب وحشتناکی بود عین همه شبهای دندون دراومدن اخه قلقل تو براهردندون مارو پیر کردی الان که مینویسم 15 دیماه هست تو رفتی مهد و منم اینجاسرک...
13 دی 1397