پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

ششمین سالگرد عقدمون

1397/11/5 14:09
نویسنده : مامان ملیحه
1,072 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دنیا به همه خوبیها مهربونیا عاشقا وفادارا بامحبتا ادم بزرگای تو قالب ادم کوچیکا.شازده کوچولوها و همه همه ی قشنگی ها

خیلی وقته چون وقت ندارم پستهای کوتاه میزارم

اما میخام در مورد این مطلب مفصل براتون بگم

ماهانم یه روز بخونه که عین باباش عاشقانه زندگی کنه

5 بهمن سالگرد ازدواج ماست و امسال ششمین سالگرد عقد مابود 5 بهمن 97!

بشدت سرمون شلوغ بود میرفتیم سرکار میومدیم باباهم عصرا کلاس ضمن خدمت داشت

معمولا بابا تاریخ عروسی رو به رسمیت نمیشناسه طبق ادعای خودش و عقد رو رسمیت میشناسه

منم ذهنم درگیربود ایا یادش میمونه یا نه . اخه همیشه پیش پیش هولم هی یادش میندازم

هیچی پنج بهمن 97 میشد جمعه . بابا هم به من گفت پنج شنبه شب یعنی شب جمعه با همکاراش میخایم بریم بیرون. پنج شنبه عصرم روز اعتراض دانشجویان مامان بود

فکرم درگیربود حسابی یعنی یادش میمونه یانه

رفتم  برااعتراض تو مسیر دوتا گل رز سفید خریدم یکی سفید یکی قرمز . گذاشتم عقب ماشین و بعد دانشگاه اومدم خونه

با کلی پز و اینا دادم به بابا گفتم سالگرد عقدمون مبارک . تو که یادت رفت

باباهم گفت عجله کردی شاید یادم نر فته گفتم اخه شب که دعوتیم باهمکارات فردا هم قراره استخر برم دیگه برنامه ای داشتی انجام میدادی دیگه .خلاصه اینکه تو همین درگیری های فکری بودم تا اینکه شب شد و رفتیم مهمونی

اما مهمونی سرکاری بود رفتیم شاندیز منتظر نشستم مهمونابیان مهمونی بکارنبود بابا برااینکه منو گمراه کنه گفته بود دعوتیم درحالیکه مهمونی سه نفره من و تو و بابا بود با یه دسته گل عین اونی که من خریده بودم براش رز قرمز و سفید و یه گوشی بسیار گرون و شیک

جالبه بابا گذاشته بود صندوق عقب و من گیج ندیده بودم بعد دانشگاه

هیچی دیگه حسابی ضایع شدم و بابا حسابی سوپرایزکرد منو

یه چیزی یادم رفت بگم من که فک میکردم داستان مهمونی دوستای بابا جدیه همون روزعصر تصمیم گرفتم به همکار بابا زنگ بزنم بگم کیک بخره شب بیاره مثلا بابا رو سوپرایزکنم بعد دیدم جوهمکاراش سنگینه شاید بابا خوشش نیاد منصرف شدم. خطرازبیخ بابا گذشت که من دیوانگی نکردم وگرنه چه سوتی درسوتی میشدا:))))))))))))))))))))

دوستتون دارم پدروپسر مهربون😍

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان صدرامامان صدرا
7 بهمن 97 23:35
مبارکه عشقتون پایدار💛💙💚
مامانمامان
8 بهمن 97 8:01
همیشه شاد باشید
مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
11 بهمن 97 9:01
مبارک باشه. 😍