پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 20 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

یه دونه پسر دارم من قند عسل دارم من:)

سلام سلام وای باورم نمیشه از دوسالگی اینجا پستی نگذاشته ام . این مدت سر کا ر که کلا مشغول بودم تو خونم همش حواسم به کار بود . برعکس تو این چندماه انقد شیرین شدی که قابل گفتن نیست یه عالمه شعر یاد گرفتی مثلا یه توپ دارم قلقلیه خروس چاق و چله نشسته رو پله دویدم و دیویدم تا به کلاس رسیدم سوره توحید و عصر و صلوات وان توتری فور یک تا ده لی لی حوزک خیلی حرف میزنی و شیرین حرف میزنی میخام بچلونمت دقیقا بعد تولدت یک اتفاق دیگم افتاد مهر بعد ازدوسالگی تو رفتی طبقه پایین مهد کودک پیش خاله جدید خاله مریم و این برا من سخت بود که باز تو با یه تحول جدید روبرو شدی اما همون خاله مریم یه عالمه شعرای قشنگ یادت داد. ا...
5 بهمن 1398

تولد دوسالگی ماه قشنگمون

ماه قشنگمون تولدت مبارک ماه ما دوساله شد چه تولدی بود خیلی بهم خوش گذشت برعکس پارسال خیلی پسرم آقا بود خیلی همکاری کرد . خیلی حتی نانای کرد شمع فوت کرد دیگه هرچی یه صاحب تولد لازمه انجام بده انجام داد چون به اقا شیره علاقه داشت من تم حیوانت زدم براتولدش هدیه هم براش جعبه ابزار خریدم اخه دوچرخه زود بود براش همه بودن عمو ها مادرپدر خاله ها مامان جون باباجون حیف فقط دایی نبود کلی هدیه های قشنگ هم برا ماه قشنگمون خریدن خاله سمیه صندل و پیرهن گرفته بود خاله فهیمه گیتار مامان جونم لباس تازه باباجونم جداپول داد عمو سعید از روسیه براش لباس گرفته بود لباس کاملا خارجکی مادر تی شرت و شورت لی عمو فریدم یه پازل جغدی خیلی خوش...
13 تير 1398

سفرشمال با محیا مجتبی

وای چه تبی داره شمال . وای چه شبی داره شمال. یه سلام پرانرژِی تابستونی به همه. جونم براتون بگه دو سه هفته مونده به تولد دوسالگی ماهان که هیچ کاری هنوز نکردم براش :| به پیشنهاد خالم 21 تا 24 خرداد رفتیم شمال دسته جمعی کلاردشت :دی کیا رفتیم؟ ما و خاله کوچکه و خواهرکوچکه از ماهان بپرسی با کی رفتی دریا میگه مامد(حامد شوهرخالمو میگه :د ی) تا (مجتبی) معیا(محیا) آله (خاله) عمو و بابا :دی مامانم که چون حضور مستمر داره اصن نمیگه :دی این سفر به ماهان خوش گذشت چون همبازی داشت ماهم خوش بودیم به خوشی اون کلی آب بازی کرد شن بازی کرد . محیا مجتبی هم سراینکه تو ماشین ما بشینن نوبتی میکردن بس که ماهانو دوست...
24 خرداد 1398

کلمات رایج وپرتکرار در 23 ماهگی

کلمات اختصاصی شامل :آقای دکتر -آسانسور اومد- مامان اومد- کمربند- شیر تو؟(شیرکو)-یخچال- ماشین -صندلی- توتاق(تواتاق) چراغ کوچه حیوانات: هاپو-آقاشیر- پیشی- هشت پا- ماهی-جوجه فیل  میوه ها :آناناس و اکثر میوه ها حتی انبه رنگها آبی ناننجی-سبز- نرمز- زرد-صوتی سوالات :این چیه؟ کیه؟ کو؟-ایناهاش :دی نسبتها :مامان بابا عمو آله مامان جون باباجون علی محیا حانیه آقا عمه ادر(پدر) منعمو -ایهام(رهام) ...
20 خرداد 1398

تولد باباوحید

تولد تولد تولدت مبارک  بله بازهم تولدی دیگر تولد باباوحید 16 خرداده . هرسال میفته بعد تعطیلات رحلت امام . هماهنگی براتولد دورهمی سخت میشه. پارسال تو ماه رمضون بود و اولین تولد باحضور تو بود . یه کیک لپ تاپی گرفتم و مامان جون اینارو افطاردعوت کردم تولد گرفتیم امسال گفتم نوبتیم باشه نوبت مادر پدرهست  فکرامو کردم چکار کنم چکارنکنم تولد بابا وحید امسال فردای عیدفطربود. من با عمو فرید هماهنگ کردم کارای کیک رو بکنه ما که برسیم کردج بساز تولد اماده باشه بابا سوپرایزشه دست همشون درد نکنه هماهنگ بودن و تارسیدیم بابا سوپرایزشد من برای بابا به سلیقه خودم شلوارجین و کفش اسپرت خریده بودم . بابا جین نمیپوشید اصلا منم ریسک کر...
16 خرداد 1398

علاقه مند به جارو و یخچال

وای خدا  یکی از درگیریای ما با جناب ماهان این بود که دائما دریخچال بود و خیلی به جارو علاقه داشت کثیف میکرد همه جارو بعد میگفت اه اه شده میرفت جارو میورد از تو یخچالم که به این راحتی بیرون نمیومد درتصاویرزیر چنین اذیتهای شیرینی مشهود است:)) شیشه کشمش و شربت هم جزو علاقه مندیای ایشون بود   ...
10 خرداد 1398

22 ماهگی

22 ماهگی روزای شیرین سن تو بود. کلمات جدیدی که تکرار میشدن  کارهای جدیدی میکردی در 22 ماهگی به قصه علاقه مند شدی خودت میگفتی قصه بببی(ببعی) و من برات قصه ببعی آقا خرگوشه و وروجکو میگفتم 22 ماهگی عکسهای رهام رو بوس میکردی معنای دلتنگی رو داشتی میفهمیدی ارتباطت بابچه ها بهترشده بود  22ماهگی مارو بوس میکردی .به بیرون رفتن با باباوحید علاقه داشتی میگفتی وحید کمربند کوچه:)) خیلی دلم میسوزه این روزای شیرینت مث باد ازکنارم سریع رد میشن این عکس هم 22 ماهگی رفته بودیم دشت شقایق اتوبان قم تهران اینجاهم متجمع مهر و ماه بماند به یادگار این لباسای خوشکلم مادر روز عید بهت هدیه داده بود همیشه بخندی قشنگم :-* ...
14 ارديبهشت 1398

21 ماهگی

سیزده فرودین 98 ماهان گلی 21 ماهه شد پارسال همین موقع نه ماهه بود و باید فرداش برای اولین بارمیرفت مهد چه استرس ها که نداشتم چه اذیت ها که نشدم چه بی خوابی ها که نکشیدم چه مریضی هایی که کشیدی چه دوری ها که کشیدی چه اذیتهایی که شدی اما خو بو بد هرچه بود یکسال گذشت و خداروشکر به خیر گذشت و تو بامهد کناراومدی دوهفته تعطیلات باهم بودیم وحالا دوباره باید بری مهد هم دلم بیشتر تنگ میشه هم غصمه که بازباید بری تو 21 ماهگی خیلی شیرین شده بودی دلبری های بیشتر خوش زبانی های بهتر تعاملت بابقیه مخصوصا رهام بهترشده بود به زن عمو میگفتی من عمو به مادر میگفتی در :)) کماکان عاشق علی ( امیرحسین) و آله ( خاله) بودی ت...
17 فروردين 1398