پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 26 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

تولد دوسالگی ماه قشنگمون

ماه قشنگمون تولدت مبارک ماه ما دوساله شد چه تولدی بود خیلی بهم خوش گذشت برعکس پارسال خیلی پسرم آقا بود خیلی همکاری کرد . خیلی حتی نانای کرد شمع فوت کرد دیگه هرچی یه صاحب تولد لازمه انجام بده انجام داد چون به اقا شیره علاقه داشت من تم حیوانت زدم براتولدش هدیه هم براش جعبه ابزار خریدم اخه دوچرخه زود بود براش همه بودن عمو ها مادرپدر خاله ها مامان جون باباجون حیف فقط دایی نبود کلی هدیه های قشنگ هم برا ماه قشنگمون خریدن خاله سمیه صندل و پیرهن گرفته بود خاله فهیمه گیتار مامان جونم لباس تازه باباجونم جداپول داد عمو سعید از روسیه براش لباس گرفته بود لباس کاملا خارجکی مادر تی شرت و شورت لی عمو فریدم یه پازل جغدی خیلی خوش...
13 تير 1398

ماهان پاییزی

ابان ماه بود و تولد عمو فرید و زن عمو خدیجه تعطیلی اخر صفر پاشدیم رفتیم خونه مادرجون شماهم حسابی با مادرجون عیاق شده بودی تااینکه مادرجون اینامجبورشدن برن خلخال عمو سعیدم مارو برد برغان یه جای پاییزی عین بهشت رنگارنگ چه عکسای خوشکلی عمو ازت گرفت عاشق عکسات شدم مرسی عمو سعید جون ...
18 آبان 1397

تولد پسرعمورهام❤️❤️❤️❤️

به به تولده تولد ️تولد پسرعمورهام بلهههه.پسرعمو رهام 25اذر 95بدنیا اومد یه فرشته اسمونی براعمو سعید وزن عمو خدیجه. مامان باباش براش تولد گرفتن تولد یکسالگی که شماهم پنج ماه و ده روزگیت بود باتیپ ابی سفید رفتیم تفلد رهام   خیلی خوش گذشت عزیزدلم شمادوتا فسقلی ست شده بودین حسابی ️ تولد پسرعمو رهام جون ...
23 آذر 1396

اومدن عمو سعید و رهام کوچولو به خونه جدیدمون

بالاخره بعد مدتها انتظار چهارشنبه شب 20 بهمن مادرجون اینا خبردادن که فردا ناهارمیان قم من و باباوحید ازاین خبرخوشحال شدیم - فرداش بعد ازاینکه بابا رفت سرکار منم مشغول تمیزکردن خونه و پختن غذا و مابقی کاراشدم مثل همیشه تو هم نی نی خوبی بودی و مامانتو اذیت نکردی تاکاراشو بکنه اینم گوشه ای ازهنرنمایی های مامان ملیحه   روزخیلی خوبی بود دیدن رهام کوچولو بعد دوماه برامون جذاب بود.وقتی اومده بود خونمون انقدی بود من بهش قول دادم خیلی زودبراش همبازی بیارم. فرداش جمعه عموسعید برامون نون سنگگ کنجدی و حلیم خوشمزه گرفته بود که خیلی به مامان ملیحه حال داد بعدشم کلی بارهام همگی حرف زدیم بازی کردیم خیلی خوش گذشت ...
22 بهمن 1395

اولین هدیه برای رهام کوچولو

این روزا که باباوحید هم عمو شده بود هم درآستانه مسئولیت پدری قرارگرفته بود! روزای خاصی بودند . ما ازروزی که رهام بدنیا آومده یعنی 25 آذر تا همین الان که این مطلبو مینویسم یعنی 20 بهمن 95 دیگه نتونستیم رهام کوچولو رو ببینیم ازنزدیک فقط عکساشو میدیدیم دلمون آب میشد ذوق میکردیم دلتنگ میشدیم همون روزی که بدنیا اومد ما یه هدیه برای بدنیا اومدنش به مامان باباش دادیم ولی چون نقدی بود بهم کیف نداد اصلا دلم میخاست مخصوص خود خودش یه چیزی سفارش بدم یادگاری بمونه تا اینکه به ذهنم رسید ازاین حلقه های اسم که نمدی هستن به دوستم راضیه عزیزم سفارش بدم البته نیتم هست اسم و جنسیت تو که معلوم شد برای تو هم سفارش بدم گفتم بگم حسودی نکنی یه وقت خلا...
15 بهمن 1395

بدنیا اومدن پسرعمو رهام

سلام عزیزم میخام ازروزی که به ما خبردادن یه فرشته کوچولو به خانواده قنبری اضافه میشه برات بنویسم 25 آذربود 5 شنبه صبح بابایی زنگ زد گفت بععععععععععله خبراییه و نی نی عمو سعید اینا امروز بدنیا میاد ایشاله منم حسابی ذوق زده و هول بودم به عمو سعید زنگ زدم حال زن عمو رو پرسیدم گفت کیسه آبش پاره شده بستری شده که ایشاله نی نی اش سالم و صحیح بدنیا بیاد بابایی ظهرکه برگشت سریع راه افتادیم تو راه دلم شور میزد نزدیکای ساعت 5 حس کردم دیگه نی نی عمو سعید بدنیا اومده وقتی زنگ زدم به عمو سعید گفت بله همین الان بدنیا اومده و ماکلی ذوق و خوشحالی کردیم شب رسیدیم بیمارستان صارم و همه رو دیدیم تبریک گفتیم مخصوصا به عمو سعید و زن عمو که اولین تجربه ...
25 آذر 1395
1