پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 26 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

اخرین واکسن: واکسن یکسال ونیم

وای وای از این واکسنا سیزده دی شد و واکسن یکسال ونیمگی ما دوازده دی چهارشنبه ساعت دو ازسرکار شما رو ازمهد برداشتیم به سوی پایگاه دلم شور بود حسابی ری اکشنت به واکسن ها بالابود اما این بار با تعاریف ترسناکی که شنیدم از این واکسن و پادردش عجیب بود که فقط اولش گریه کردی عین هرروز سرحال بازی کردی و شبم خوب خابیدی اما فردا شبش خیلی بی تاب بودی مافک میکردیم اثرش شروع شده تازه بعد کلی بیقراری فهمیدیم دندونم این وسط داره درمیاد هرچی میخوردی گریه کردی شیشه که اصن نمیتونسی بخوری شب وحشتناکی بود عین همه شبهای دندون دراومدن اخه قلقل تو براهردندون مارو پیر کردی الان که مینویسم 15 دیماه هست تو رفتی مهد و منم اینجاسرک...
13 دی 1397

واکسن یکسالگی

ما واکسن یکسالگی رو گذاشتیم برا بعد تولد که یه وقت اذیت نشی پنج شنبه چهارده تیر براشما تولد گرفتیم شنبه شانزده تیر رفتیم با بابا وحید مرکزبهداشت خداروشکر برخلاف تصورم اصن سراین واکسن اذیت نشدی اتفاقا بعد واکسن خیلی شاد و شنگول بودی قلقلی من :) اما بعد چندروز حساسیت نشون دادی بدنت دونه زد مامجبورشدیم ببریمت دکتر ولی درکل این واکسن نسبت به قبلیا اذیت کمتری داشت پسرخوشکل و فندق من ایشاله همیشه تنت سالم باشه هیچ سوزن و آمپولی نخاد به بدنت فروبره:) این عکس خوشکلتم براعروسی الهام  خاله هست چندروز بعد واکسن . حسابی تیپ زدی جنتلمن مامان شدی:) چشم بد به دور ازت عزیزدلم ...
16 تير 1397

واکسن شش ماهگی

13 دی نوبت واکسن شش ماهگی و استرسی جدید برای ما بود . مامان که اول دی با مدیرش صحبت کرده بود مرخصیشو سه ماه تمدید کرده بود خیالش راحت بود که پیشته ایندفعه تنهایی بردمت . مامان جون که سلفچگان بود بابا هم سرکار بود. دوتایی با اسنپ رفتیم. الهی بمیرم خوابتم میومد کلی گریه کردی . توراه برگشت خوابت برد اما دم ظهر یهو خیلی گریه کردی فک کنم پات درد میکرد مامان خیلی ترسیده بود نمیتونست ساکتت کنه خودشم گریش افتاده بود. دیگه زنگ زدم بابایی اومد پیشمون آروم شدیم:) خداروشکراین واکسن لعنتی هم به خیرگذشت و تب نکردی   ...
13 دی 1396

واکسن چهارماهگی

پسرکم هرسری که موعد واکسن میشه تن من ازاسترس میلرزه. نوبت واکسن چهارماهگی رسیده و من به شدت نگرانم. سری قبل واکسن دوماهگی رو با مامان جون رفتیم این سری میخام با بابا وحیدببرمت. الهی بمیرم اولین نفرشنبه صبح 13ابان رفتیم مرکز بهداشت و این سوزن لعنتی به پات فرورفت چقد گریه کردی عزیزدلم ولی بعد زود اروم. شدی بردیمت شنوایی سنجی بعدش بابارو گذاشتیم سرکار دوتایی برگشتیم همه چی خوب بود یهو ساعت یازده باجیغ بلند شدی یه عالمه گریه کردی مامانی هم تنها بود حسابی هول کرده بود زد خودشم زیرگریه اونجابود که دلم حسابی گرفت اما خداروشکر بعدکلی تلاش اروم شدی و خیال مامانی هم راحت شد   ...
13 آبان 1396

واکسن دوماهگی

سلام پسرم .این روزا چنان منو به خودت مشغول کردی که اصن فرصت نمیکنم بیام برات بنویسم همیشه از اولین واکسن بعد واکسنهای بیمارستان میترسیدم . اولین واکسن دوماهگی بود که با مامان جون بردیمت پایگاه خرم که خوشبختانه زیاد اذیت نشدی توپسرشجاع منی شبشم جایزه برات کیک دوماهگی درست کردم راستی وزن تو موقع دوماهگی 6.150 گرم بود. خانمه گفت اضافه وزن داره تپلی شده کوچولوت:دی راستی من همیشه دوست داشتم تو نوزادی ببرمت اتلیه ولی فرصت نشد و هی امروزفرداشد تااینکه بالاخره روز قبل دوماهگی بردیمت اتلیه ماهور ولی برعکس همیشه که ارومی تو اتلیه خیلی سر وصدا راه انداختی وروجک ...
13 شهريور 1396
1