پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

تفلد باباوحید

سلام سلام سلام تولد تولد تولدت مبارک :-* جونم برات بگه امسال 16 خرداد بابا 31 ساله میشه . ازطرفی شبهای قدر متقارن با تولد بابا میشد منم تصمیم گرفتم چند شب زودترتولد بگیرم خاله فهیمه اینا رو هم پاگشا کردم. باوجود شما هم شیرین بود تولد هم پردردسر:دی اول ازهمه فک کردم چی بگیرم بابا خوشحال شه شاید بهم بخندی ولی یک دلرخریدم اخه بابا چندوقت توفکرش بود ولی رفتم تنهایی خریدم از طرف شما فسقلم براش جعبه ابزارخریدم شکسته بود جعبش قبلش هم براش سینماخانواده خریدیما حالا خاستیم خیلی خوشحالش کنیم:)))))))))) اما مهمترازاون یک کیک کامپیوتری مخصوص سفارش دادم خونه همسایه قایمش کردم:دی همون شب خاله فهیمه و عمومرتضی هم مهمون مابودن پاگشای...
16 خرداد 1397

اولین ها

پسرم میخام ازلحظه های قشنگ اولین ها برات بگم اولین خنده های بلندت چهارماهگی بود:) اولین بار که غذا خوردی به طور جدی و میتونستی انگشتاتو راحت بخوری پنج ماهگی بود اولین بار که نشستی خیلی یهویی و دورازانتظار شش ماهگی بود البته همراه با نیم غلت فیلم نشستن اولین بار که فول غلت میزدی و میچرخیدی به قول بابا هفت ماهگی بود یکمم میخزیدی:) اولین بار گربه ای رفتی تند وتیز هشت ماهگی بود فیلم اولین گربه ای رفتن البته تو هشت ماهگی دوبل بودی لبه یه جارو هم میتونسی بگیری وایسی اولین بار که دندون درآوردی نه ماهگیییییییییییییییییییییییییییییی بود:) تو نه ماهگی کنار یه لبه میتونستی چندقدم برداری:) نه ماهگ...
13 خرداد 1397

اولین دست زدن درست حسابی

وای وای چقد منتظر این لحظه بودم اخه من عاشق دست زدن بچه هام شب تولد امام حسن رفتیم باهم مولدی اولین بار بود میبردمت مولودی باباخونه دوستش افطاردعوت بود من و تو هم با هم رفتیم مولودی خونه همسایه مامان جون تو کلی کیف کردی همونجاهم دست زدنت درست شد :)) نگاه هم ازمولودی خون برنمیداشتی:)) خیلی اون لحظه قشنگ بود میخاستم بخورمتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت :)) تقریبا چندروز مونده به پایان یازده ماهگی این حرکت رو یادگرفتی ازکارهای دیگه که تواین ماه زیاد میکردی نپتون کشیدن بود به تقلید ازمامان و اینکه گوشیو میبردی کنارگوشت به جای الو میگفتی اًاًاًًًا اَاَ خیلی شیرین شدی مشاله هزارمشاله
10 خرداد 1397

روزمعلم

سلام عزیز مامان امسال 12اردیبهشت روز معلم بود. تو هنوز نی نی هستی ده ماهت هست ولی خوب چون مهد میری یه جورایی مربیای مهد برای تو معلم حساب میشدن- به پیشنهاد بابا منم  رفتم واسه خاله های مهدتون هدیه بردم و-خیلی خوشحالم که همچین خاله های مهربونی تو مهد داری -خانم حاجیلو خانم محمدی و خانم سلطانی😘 ...
12 ارديبهشت 1397

عقد خاله فهیمه

جونم برات بگه هفت اردیبهشت  97عقد خاله فهیمه بود با اقا مرتضی-شب تولد حضرت علی اکبر یه روز پرهیجان تو هم حسابی تیپ زدم برات یه بلیذ زرشکی خوشمزه با یه شلوار کرم و کرابات کرم روز خوبی بود خوش گذشت -دوسه ساعت اول پیش بابا بودی مردونه رو تماشا کردی بعدش اومدی پیش مامان ملیحه خدایی پسرخوبی بودی تو عقد خاله فقط قبلش بردمت آتلیه اونجا گریه کردی نزاشتی یه عکس خوشکل بگیرم ازت کلا با آتلیه مشکل داری انگار دوستت دارم عزیزم ایشاله دومادیتو ببینیم من و باباوحید:-* ...
7 ارديبهشت 1397

امان ازمریضی

مریضی خر است:( سرماخوردگی خراست:( گوش درد دل درد هر دردی خراست:( ببخشید مامان حرف بد زد ولی بخدا خر است:( از مبعث تا اخرفرودین تقریبا ده روز اخرفرودین بشدت مریض شدی اسهال استفراغ بی حالی عفونت ابریزش :(((((( ازمهدزنگ میزدن تب کرد ماهان -استفراغ کرد ماهان خیلی روزای بدی بود چندنوبت دکتربردیمت به پای کوچولوی قشنگت سرم زدیم خوب نمیشدی کم اورده بودم گریه میکردم مامان جونم که درگیر مریضیش بود تااینکه چندروزی مادرجون پدرجون اومدن یکم به مارسیدن دور و برمون بودن تاهم ماخوب شیم هم شماسرحال شی که خداروشکر تاثیرگذاربود تو هم چندروز مهد نرفتی بهتر شدی ماهانی هیچ وقت مریض نشو توروخدا ماکم طاقتیم:( ایشاله همیشه تنت ...
30 فروردين 1397