پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

آتلیه بارداری

بالاخره 13 اردیبهشت چهارشنبه نوبت گرفتم برا آتلیه. آتلیه تخصصی کودک و بارداری ماهور توی بلوارامین اندازه یه مسافرت لباس برداشته بودم. براخودم بابا وحید لباسای قشنگ تو اونجا کلی عکسای قشنگ و خنده دار ازمون گرفتن که آخراشم من حسابی خسته شده بودم منتظرم چاپ بشن ببینم چه شکلی شده بودیم ایشاله عزیزم صحیح و سالم بدنیا بیای میریم سه تایی عکسهای خوشکل موشکل میگیریم باهم ***************** بالاخره هفته اول خرداد عکسای ما اماده شد خیلی قشنگ و بامزه شد یکی ازاون عکسها که خیلی دوس داشتم این بود این کفشا و لباستو خیلی دوس دارم عزیزم. لحظه شماری میکنم تنت کنم خوش تیپ ببینمت دلم ضعف بره :-* ...
6 خرداد 1396

درآستانه روز پدر

فردا روز مرد هست و برای من و بابا وحید امسال روز مرد متفاوت هست چون دیگه مرد مهربون من داره پدرمیشه و زمان کمی مونده تا شما گل پسرمون رو تو بغلش بگیره بگه چطوری بابایی خوشحالم که خدا این نعمت پدرشدن رو از بابا وحید دریغ نکرده و آرزویم این است که فرزند فوق العاده ای برای باباوحید بشی همونجور که اون همسر بی نظیر برای من و پدربسیارمهربون برای تو هست  نمیدونم چه حرکتی برای خوشحالی بابا انجام بدم چه هدیه ای بگیرم مخصوصا که فرصت سوپرایز ندارم چون من و بابایی  باهم میریم سرکار وبرمیگردیم غافلگیرکردن یکم کارسختیه البته با همین شرایط من و باباوحید همیشه برای خوشحال کردن همدیگه راه حلی برای سوپرایز و غافلگیری پیداکردیم ولی الان ی...
21 فروردين 1396

تولد مامان ملیحه در زمان بارداری

سلااااااااااااااااااااااااااام پسر عزیزم. خوبی؟ خداروشکر در زمان بارداریم بیشتر جشن و عروسی و شادی و عید بوده حتی ماه های اخربارداریم خورده به ماههای رجب و شعبان و عید فطر و ... یکی از اون شادی ها تولدم بود که با وجود شما گل پسر متفاوت تر از هر سال بود. باباوحید که هرسال برام هرجورشده کیک میگیره امسالم هول هولی (چون مهمون داشتیم) یک کیک شکلاتی خوشمزه گرفت . وقتی خوردمش کلی شما به وجد اومدی فک کنم داشتی میرقصیدی :))) آرزو میکنم سال دیگه این موقع سه تایی درکنارهم حسابی شاد و خوشبخت و دررفاه باشیم ...
12 فروردين 1396

چهارشنبه سوری 95

سلام ماهان عزیزم . خوبی؟ امروزکه دارم این مطلبو برات مینویسم چهارشنبه آخر سال و آخرین دقایق روزکاری مامان در سال جاری میباشد. ازفردا ایشاله یکم ازشلوغی دربیام بتونم استراحت کنم. دیشب شب چهارشنبه (چهارشنبه سوری )بود. هرسال این موقع یا من و باباوحید میرفتیم خونه مادرجون یا اونا میومدن یه غذای معروف دارن به اسم شش انداز( شَشَنداز غذایی است که در خلخال و سالی فقط یک بار و آن هم در شب چهارشنبه سوری پخته می شود) اما امسال که اونا کرج بودن من به باباوحید پیشنهاد دادم مامان جون اینا بیان و یه شب بااحال درکنارتو پسرعزیزمون داشته باشیم زحمت شش انداز و شام هم به عهده باباوحید بود. خیلی خوش گذشت عزیزم . شما هم حسابی ووول میخوردی ...
25 اسفند 1395

دفتر مخصوص تو

                      پسر عزیزم تمام مطالب این وبلاگ به صورت زمان بندی شده-دقیق تر جزیی تر  و البته خصوصی تر با دست خط خودم در این دفتر مخصوص تو آورده شده است. من این دفتر را محفوظ نگه میدارم تاروزی که باسواد و باکمالات بشوی و باچشمان قشنگت محتوای آن را بخوانی و از ته دل درک کنی که من و بابا وحید برای رسیدن به چنین روزی چه شادی ها و غم ها را پشت سرگذاشته ایم ...
17 اسفند 1395

سلام پسرم!

سلام پسر عزیزم . خوبی ؟ اونجاهمه چی روبراهه؟ خوش میگذره؟ غذای مامان به اندازه بهت میرسه؟ بزرگ شدی؟ چقد سوال دارما :) این اولین باره تو وبلاگ مینویسم پسرم ! تا هفته اول اسفند که بلاتکلیف بودم شما گل پسری یا گل دخمل! از بعد اونم خیلی درگیر سر کار و مهمون داری شدم وقت نکردم باهات درددل کنم پسرعزیزم این روزا با باباوحید سرمون حسابی شلوغه مشغول خرید عید هستیم هم عیدی برای دیگران هم لباس برای خودمون- مامانی تم به مشکل خورده لباس گیرش نمیاد تو همین چندروزه ایشاله اسم نهایی تو مشخص میکنیم یه چندتااسم بابا وحید ثبت کرده که ازبین اونها یکی اش رو به تصویب برسونیم ایشاله شما هم انگار بوی عید به مشامت خورده جوجوی من :) این روزا تکانها...
14 اسفند 1395

فرآیند انتخاب اسم

همیشه تو اون خونه که بودیم با بابا وحید حرف بچه و اینا میشد میگفتم اگه پسر شد ماهان قشنگه اگرم دختر شد نازگل(علت این اسم نازگل یه رازه که فقط به پدرت گفتم ) اما نمیدونم چرا بعد ازاینکه پدرمادرا به طورواقعی نی نی دارمیشن تو انتخاب اسم تردید میکنن ماهم بعد اینکه فهمیدیم یه فرشته پاک یه مخلوق خدایی قراره عضو جدیدمون بشه اسم های مختلف رو از ذهنمون رد کردیم بدیش اینه الان باید هم به اسم پسرفکرمیکردیم هم به اسم دختر تازه وقتی معلوم بشه باید ازاول به یکیش با تمرکز فکرکنیم من برای پسر اسمهای معین مبین معراج ماهان نوید رو تو ذهنم لایک کردم پدرت هم با ماهان ایلیا و... موافق بود برای دختر من با نازگل و مهربان خیلی موافق بودم...
5 اسفند 1395

اعلام جنسیت به بقیه

بعد ازاینکه مشخص شد شما یک گل پسری ، بابا وحید پیشنهاد داد خیلی یه ضرب اعلام نکنیم یکم اذیت کنیم بقیه رو برای همین رفتیم هدیه خریدیم برات . که درواقع اولین هدیه ما بعد تعیین جنسیت هم محسوب میشد. اومدیم خونه دوتایی با هم کادوشون کردیم . و عکسشو برا عموها و مادرجون پدرجون فرستادیم. قبل از این سونوگرافی بابا وحید یه حرکتی زده بود از سونوهای قبلی یه کلیپ قشنگ درست کرده بود برات اینم همون کلیپ اول اونو براشون فرستاد بعد این کادوها/ نظر سنجی کردیم . پدرجون مادرجون و زن عمو گفتن پسره عموها و پسرعمو رهام( تودلش البته:دی) گفتن دختره خان عمو : خوب عمو میگه دختر عمو فرید :یه حسی میگه دختره ولی حسش مشکوکه مقداری بابا میگه ...
4 اسفند 1395

اولین سفر مشترک (مشهد)/مسافر توراهی کوچولو

من و باباوحید نذرکردیم بعد ازعقد هرسال بریم مشهد که خداروشکر هرسال قسمت شد و امسال هم که شما مسافرکوچولوی مابودی قسمت شد سه تایی بریم تا اولین سفر سه نفرمون با وجود شما تو شکم مامانی اتفاق بیفته. ما27 ام بهمن تا اول اسفند به همراه مامان جون باباجون و خاله فهمیه رفتیم هتل توس مشهد و خداروشکر مثل همیشه شما نی نی خوبی بودی و اذیت نکردی و همه چی خوب پیش رفت
1 اسفند 1395