پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

عروسی خاله فهیمه

مبارک مبارک عروسیتون مبارک بالاخره عروسی خاله فهیمه هم سررسید کلی استرس کشیدم دو هفته به عروسی مریض شدی خوبم نمیشدی تب شدید سرفه :| بدترازاون من مریض شدم صدام درنمیومد بابا مریض شد همه سرشون شلوغ بود هرچی بود شب عروسی پیش بابابودی و همکاری کردی اما قبلش مارو دق دادی ازاسترس :دی عین شاهزاده ها شده بودی قلقل من . بس که خوش تیپی دلم میخاد بخورمت حسابی اینم از عکس شاه وشاهزاده تو عروسی خاله فهیمه و عمو مرتضی .ایشاله خوشبخت خوشبخت بشن ایشاله دومادی خودت گل پسرم ...
10 آذر 1397

ماهان پاییزی

ابان ماه بود و تولد عمو فرید و زن عمو خدیجه تعطیلی اخر صفر پاشدیم رفتیم خونه مادرجون شماهم حسابی با مادرجون عیاق شده بودی تااینکه مادرجون اینامجبورشدن برن خلخال عمو سعیدم مارو برد برغان یه جای پاییزی عین بهشت رنگارنگ چه عکسای خوشکلی عمو ازت گرفت عاشق عکسات شدم مرسی عمو سعید جون ...
18 آبان 1397

ماهانی در رنگین کمان

یکی از فانتزیام این بود تو سرحال بشی بزرگ شی من ببرمت رنگین کمان بازی کنی قبلا خانه بازی برده بودمت اونا چیز خاصی مناسب سن تو نداشتن اما اولین تجربه پارک بازی تو پانزده و نیم ماهگی با باباوحید رفتیم رنگین کمان خیلی  بهت خوش گذشت سوار هرچی میشدی به زور میومدی پایین:)) اینم فیلم قطاربازی ات که کلی هم تو کیف کردی هم ما همیشه عاشقتم و مهمترین ارزوی من خوشحالی توهه فیلم قطاربازی ماهان ...
5 آبان 1397

پانزده ماهگی

پانزده ماهگی - دل خزان شده مامان وای خدا چقد بگم مریضی خراست. چه روزایی کشیدم ازاول محرم که میشد تقریبا بیست شهریور اواسط چهارده ماهگی تا پانزده ماهگی خیلی روزای سختی بود اول خروسک گرفتی تاجایی که مجبورشدیم ببریمت بیمارستان بعدم هنوز خوب نشده دچاراسهال شدید شدی چه بی خوابی ها که برات نکشیدیم چه غصه ها که نخوردیم چه اشک ها که نریختیم! دلم خزان شده بود پسرم افسرده و خسته و درمونده یک پام سرکاربود و نمیشد انصراف داد یک پام مطب دکتر بابا هم همه زورشو میزد همراهی کنه ماخیلی دست تنها بودیم و هستیم. مادرجون اینا که کرج بودن دور بودن مامان جون هم خیلی کمرش درد میکنه ازطرفی عروسی خاله درپیشه گرفتار کارای اونم هست ...
21 مهر 1397

مریضی خر است

وای امان ازمریضی- امان ازمهد - امان از مریضی بچه اونم ماهانی پسرم سیستم ایمنی بدنت خیلی ضعیفه سریع مریض میشی . اول محرم مریض شدی حسابی سرفه شدید صدات درنمیومد. حسابی ترسیدیم بردیم دکترپشتیبان اونم مارو راهی بیمارستان خرمی کرد چه شبی بود اون شب چقد اذیت شدیم من و باباوحید- بازم تنهایی بازم دوتایی خداروشکر با بخور اکسیژن بهتر شدی من فرداش مرخصی گرفتم یه روزم بابا مرخصی گرفت بعد تاتاسوعا عاشورا به نوبت مامان جون خاله سمیه مادر اومدن مراقبت تا حسابی روبراه شی تاسوعا عاشورا مادر و پدر و عموفرید پیش مابودن . اما تو جسمی بهتربودی ولی دائما بهانه منو میگرفتی تکون میخوردم گریه میکردی و این رفتارت منو عصبی میکرد هیچ وقت علت...
20 شهريور 1397

رفتیم ددر اطرف کرج

ماعید قربان 97 رفتیم کرج خونه مادرجون و پدرجون .اونجا با عموسعید اینا رفتیم یه شب بیرون خیلی به تو خوش گذشت خیلی عجب بود اونجا همکاری فوق العاده داشتی تازه کلی نانای هم کردی . زن عمو ازت فیلم گرفت اینم یه عکس سه تایی با مادر و پدر و عمو ...
31 مرداد 1397

سفرشمال- سیزده ماهگی

سلام سلام صدتا سلام . سلام به جیغ جیغوی خودم که این روزا حسابی کارش شده جیغ زدن . پسرکم تعطیلات تابستانی بابا امسال شد هفته اول مرداد . ماهم تصمیم گرفتیم سه تایی بریم شمال ازطرف اداره مامان. چون شما یکم بد قلقی میکردی توجمع باباترجیح داد سه تایی بریم . بااین حال ، حال من وقتی خوبه که شما دوتاخوب و قبراق باشید . همین برام کافیه ما رفتیم چمخاله هتل ستاره دریا. پارسال چهارماهت بود که رفتیم ولی خیلی گریه کردی تو مسیر و ما اذیت شدیم حسابی امسال نهم تا سیزده مرداد رفتیم یعنی سیزده ماهگی شما امسال خداروشکربهتربودی مخصوصا توماشین همکاریت بهتربود زیاد میخابیدی روزاول سرراه رفتیم نمک ابرود و تلکابین . من استرس داشتم اما خداروشکر شما حال کر...
13 مرداد 1397

ماجراهای رفت و برگشت مهد

  سلام عزیزم . امروز میخام برات ازمشقت های مهد بردنت بگم صبحا که میخایم بریم شما خواب هستین ولی بلندت میکنیم یه غرو لندی میکنیم باید بهت شیر بدم تا بزاری به صندلی ماشین وصل کنیم. اول آقابابا رو میزاریم سرکار بعد شما رو الهی بمیرم خواب الو میزاریم مهد بعدم مامان خانم تشریف میبرن سرکار اسم مهد هم مهد درخشش هست با مدیریت خانم برزگر که خانم خیلی خوبیه مربیای شمام خانم حاجیلو هستن و خانم سلطانی که خیلی مهربونن صبحا خانم حاجیلو تحویلت میگیره عصر خانم سلطانی تحویل میده:| برگشتنه قضیه برعکسه اول من راه میفتم بعد شما رو برمیدارم یه خوراکی میدم دستت بزاری به صندلی وصل کنم بعدم میریم اخرین نفر اقا بابا رو برمیداریم. به جور...
26 تير 1397

کلیپ بارداری تاتولد

پسرقشنگم ماهانم این کلیپ خیلی قشنگ رو بابا براشب تولدت زحمت کشیدو ساخت این اولین تولد زندگی تو هست و مابراش خیلی ذوق داریم خیلی سرش شلوغ بود دستشم سوخته بود وگرنه خیلی عالی تر کارمیکرد بهش یه سری اصلاحات دادم اگه یادش نره قراره درست کنه :))) باباوحید خیلی شمارو دوست داره هاااااااااااااااااااااااااااااااااااا کلیپ تولد ...
26 تير 1397