21 ماهگی
سیزده فرودین 98 ماهان گلی 21 ماهه شد
پارسال همین موقع نه ماهه بود و باید فرداش برای اولین بارمیرفت مهد
چه استرس ها که نداشتم
چه اذیت ها که نشدم
چه بی خوابی ها که نکشیدم
چه مریضی هایی که کشیدی
چه دوری ها که کشیدی
چه اذیتهایی که شدی
اما خو بو بد هرچه بود یکسال گذشت و خداروشکر به خیر گذشت و تو بامهد کناراومدی
دوهفته تعطیلات باهم بودیم وحالا دوباره باید بری مهد
هم دلم بیشتر تنگ میشه هم غصمه که بازباید بری
تو 21 ماهگی خیلی شیرین شده بودی دلبری های بیشتر خوش زبانی های بهتر
تعاملت بابقیه مخصوصا رهام بهترشده بود
به زن عمو میگفتی من عمو به مادر میگفتی در :))
کماکان عاشق علی ( امیرحسین) و آله ( خاله) بودی
توشلوغیا کمتر اذیتم میکردی
متاسفانه خیلی موبایل بازشده بودی این ایام خیلیم حرفه ای :))
عاشق ناانای و آانگ(آهنگ ) بودی
عاشق اَممام (حمام ) بودی اسم حمامو میوردیم میدوییدی میرفتی دست باباتم میگرفتی
و خلاصه کلی اتفاقای شیرین در 21 ماهگی که اصن دلم نمیخاد بزرگ شی انقد زود
و حالا باید بعد دو هفته بری مهد کودک من نگرانتم عزیزم
امیدوارم بازم پسرخوبی باشی