سفرشمال با محیا مجتبی
وای چه تبی داره شمال . وای چه شبی داره شمال.
یه سلام پرانرژِی تابستونی به همه.
جونم براتون بگه دو سه هفته مونده به تولد دوسالگی ماهان که هیچ کاری هنوز نکردم براش :|
به پیشنهاد خالم 21 تا 24 خرداد رفتیم شمال دسته جمعی کلاردشت :دی
کیا رفتیم؟ ما و خاله کوچکه و خواهرکوچکه
از ماهان بپرسی با کی رفتی دریا میگه مامد(حامد شوهرخالمو میگه :د
ی) تا (مجتبی) معیا(محیا) آله (خاله) عمو و بابا :دی مامانم که چون حضور مستمر داره اصن نمیگه :دی
این سفر به ماهان خوش گذشت چون همبازی داشت ماهم خوش بودیم به خوشی اون
کلی آب بازی کرد شن بازی کرد .
محیا مجتبی هم سراینکه تو ماشین ما بشینن نوبتی میکردن بس که ماهانو دوست دارن
شبها سه تای تون رو میبردم رو تخت قصه میگفتم میخابیدین
قصه بببی
خرگوش و سنجاب و راسو
راستی محیا مجتبی کلمه آفتاب رو بهت یاد دادن
تو هم عاشق عینک دودیشون بودی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی