پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 11 ماه سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

اولین نوروز ماهانی -نوروز 97

تفلد عید شما مبارک:) چه سالی بشه امسال با ماهانی:) امسال اولین عید سه نفرمون بود. بااینکه شروعش خیلی سخت بود بخاطر حال مامان جون اما حضور پسرخوشکلم تو زندگیمون با همراهی خوب باباوحید نمیزاشت تلخی ها و بی وفایی ها به من غلبه کنه دوستتون دارم مردای خوب زندگیم راستی من و باباوحید یه کتاب اختصاصی برای عیدی شما سفارش دادیم:) ...
1 فروردين 1397

غذاخوردن ماهانی

وای وای وای از دست تو. حسابی تو پنج ماهگی فوضولیت گل میکرد. دوستم نداشتی بخابی. منم غذا دادنو شروع کرده بودم برات.فرنی دوست نداشتی ولی سوپ دوست داشتی ولی اولویت اول واخرت شیر مامانی بود وبس خیلی باید نازتو میکشیدم تا باغذادوست بشی ولی من عاشق غذاخوردنت بودم.ازاونطرف همزمان مشکل یبوست داشتی. خیلی اذیت بودی. ماغصتو میخوردیم این فیلم غذا خوردنته دراوایل شش ماهگی.ازدست بابایی بهترازمن غذامیخوردی شیطون بابا میگه ماهان به من رفته سوپ دوست داره غذاخوردن ماهانی ...
1 بهمن 1396

تولد باباوحید

تولد- تولد - تولدتتتتتتتتتتتتتتتتتتت مبارک:) پسر عزیزم امروز تولد باباوحید مهربونه . بابا وحید که بی صبرانه منتظر دیدن تو هستش تو سن سی سالگی 16خرداد برای مامان ملیحه یه روز خیلی قشنگه چون خدا باباتو به این دنیا فرستاده تا منو خوشحال کنه:) دیشب با وجود شما تو شکم مامانی تو سن هشت ماهگی یه جشن کوچولو براباباوحید گرفتیم که البته مامان جون اینا و خاله اینا هم بودن و کلی هم زحمت کشیده بودن هدیه خریده بودن:) این تولد برام چندتا فرق داشت من دارم مادرم میشم تا یکماه دیگه و باباوحید هم پدر درست تو سن سی سالگی این تولد باباوحید اولین باره که توخونه جدید گرفته شد اولین بار بود تولد باباوحید به ماه رمضون می خورد و اولین بار بود ...
16 خرداد 1396

تولد مامان ملیحه در زمان بارداری

سلااااااااااااااااااااااااااام پسر عزیزم. خوبی؟ خداروشکر در زمان بارداریم بیشتر جشن و عروسی و شادی و عید بوده حتی ماه های اخربارداریم خورده به ماههای رجب و شعبان و عید فطر و ... یکی از اون شادی ها تولدم بود که با وجود شما گل پسر متفاوت تر از هر سال بود. باباوحید که هرسال برام هرجورشده کیک میگیره امسالم هول هولی (چون مهمون داشتیم) یک کیک شکلاتی خوشمزه گرفت . وقتی خوردمش کلی شما به وجد اومدی فک کنم داشتی میرقصیدی :))) آرزو میکنم سال دیگه این موقع سه تایی درکنارهم حسابی شاد و خوشبخت و دررفاه باشیم ...
12 فروردين 1396

اومدن عمو سعید و رهام کوچولو به خونه جدیدمون

بالاخره بعد مدتها انتظار چهارشنبه شب 20 بهمن مادرجون اینا خبردادن که فردا ناهارمیان قم من و باباوحید ازاین خبرخوشحال شدیم - فرداش بعد ازاینکه بابا رفت سرکار منم مشغول تمیزکردن خونه و پختن غذا و مابقی کاراشدم مثل همیشه تو هم نی نی خوبی بودی و مامانتو اذیت نکردی تاکاراشو بکنه اینم گوشه ای ازهنرنمایی های مامان ملیحه   روزخیلی خوبی بود دیدن رهام کوچولو بعد دوماه برامون جذاب بود.وقتی اومده بود خونمون انقدی بود من بهش قول دادم خیلی زودبراش همبازی بیارم. فرداش جمعه عموسعید برامون نون سنگگ کنجدی و حلیم خوشمزه گرفته بود که خیلی به مامان ملیحه حال داد بعدشم کلی بارهام همگی حرف زدیم بازی کردیم خیلی خوش گذشت ...
22 بهمن 1395

اولین هدیه برای رهام کوچولو

این روزا که باباوحید هم عمو شده بود هم درآستانه مسئولیت پدری قرارگرفته بود! روزای خاصی بودند . ما ازروزی که رهام بدنیا آومده یعنی 25 آذر تا همین الان که این مطلبو مینویسم یعنی 20 بهمن 95 دیگه نتونستیم رهام کوچولو رو ببینیم ازنزدیک فقط عکساشو میدیدیم دلمون آب میشد ذوق میکردیم دلتنگ میشدیم همون روزی که بدنیا اومد ما یه هدیه برای بدنیا اومدنش به مامان باباش دادیم ولی چون نقدی بود بهم کیف نداد اصلا دلم میخاست مخصوص خود خودش یه چیزی سفارش بدم یادگاری بمونه تا اینکه به ذهنم رسید ازاین حلقه های اسم که نمدی هستن به دوستم راضیه عزیزم سفارش بدم البته نیتم هست اسم و جنسیت تو که معلوم شد برای تو هم سفارش بدم گفتم بگم حسودی نکنی یه وقت خلا...
15 بهمن 1395

هدیه راضیه دوست عزیزم برای خونه جدید

میخاستم مامان از دوستم راضیه هم برات بگم اون نه تنها بهترین دوست من هستش بهترین دختری که میشناسم هم هست خیلی ماه و باسلیقست و چون دوستش دارم خاستم ازهمین تریبون ازش تشکر کنم راضیه یه هدیه خوشکل برای عروسی مون(این یکاد با چوب معرق) برای اون خونمون برای این خونمون هم یه هدیه قشنگتر درست کرد . البته قول داده یه عالمه کارای خوشکل برای تو درست کنه ...
2 بهمن 1395

اولین دیدار با مادرجون پدرجون بعد ازخبربارداری

مادرجون پدرجون قبل از اینکه من بارداربشم و رهام کوچولو بدنیا بیاد تو آبان ماه  اومده بودن خونه جدیدمون اربعین بود فک کنم ما رفتیم کرج بعد باخوداونا اومدیم قم البته عمو فریدم اومد چون اون موقع ها هنوز سرکارنمیرفت عمو فرید باخیال راحت چندروزی نگهشون داشتیم و خوش گذشت اما بعد از اون دیگه فک کنم نتونستن بیان تا اینکه رهام کوچولو بدنیا اومد و حسابی سرشون شلوغ شد بالاخره جمعه روز 17 دی بخاطرکارای بازنشستگی مادرجون و درحالیکه دیگه میدونستن ماداریم نی نی دارمیشیم اومدن قم بایه دسته گل بزرگ و یه جعبه شیرینی خیلی ازدیدنشون خوشحال شدم حیف که عموفرید نیومده بود همون شب مامان جون و خاله سمیه ایناهم با شیرینی اومدن و کلی خوشحال ش...
17 دی 1395

خرید خونه جدید

اواخرشهریور 95 روزای پرتلاطمی داشتیم - ازیه طرف مادرجون پدرجون برای همیشه داشتن ازقم میرفتن و ما احساس تنهایی بهمون دست میداد ازاونور فکرمون درگیربود که تمامی معاملات خرید خونه جدید و فروش خونه قبلی بدون مشکل و اذیت پیش  بره! درعرض کمترازیکماه خونه رو رنگ کردیم! شیرآلات خریدیم نصب کردیم! کابینت و کمد دیواری زدیم! پکیج زدیم ! روشویی خریدیم! خلاصه کلی کارا کردیم تا خونه ای که خریدیم به سلیقمون نزدیکتربشه مخصوصا کابینتاش که حساسیت بیشتری روش داشتیم که خداروشکر همشو به موقع و رضایتمندانه انجام دادیم. اینم عکسای ابتدایی خونمون بعد ازنصب پرده ازهمین تریبون ازباباوحید تشکر میکنم که تمام تلاششو کرد خونه جدید همون چیزی بشه که ...
1 آبان 1395