پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 35 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

تولد عموسعید

پسرقشنگم عکساتو میبینم خیلی حالم خوب میشه از داشتن تو و بابا ازاونجایی که شب تولد عمو سعید کلی عکسای خوشکل ازت گرفتن یکسریشو اینجایادگاری واست میزارم.ایشاله یه روزبزرگ بشی بخندی به این عکسهای بامزت                                                   ...
6 مرداد 1396

اولین مهمونی های پسرمون

ازاونجایی که مامان ملیحه اهل گردشه از هفته دوم هوای مهمونی کردمو اول ازهمه خونه مامان جون رفتیم و این جایزه هارو گرفتی ازشون بعدش ازاونجایی که تعطیلات تابستانی بابا وحید شروع شده بود بابا وحید رو راضی کردم رفتیم کرج خونه مادرجون سوم مرداد .اوناهم این جایزه هارو برات گرفته بودن تازه وقتی اونجابودیم تولد عمو سعید هم بود کلی خوش گذشت کلی عمو ازت عکسای قشنگ گرفت تازه جایزه هم برات گرفته بودن همونجا بقیه مهمونا هم لطف کردن کلی هدیه دادن بهت. خیلی ذوق دارم زودی بزرگ بشی این لباسارو تنت ببینم ...
6 مرداد 1396

دوهفته اول زندگی ماهان کوچولوی من

تاروز دهم زایمان پدرجون مادرجون پیش ما موندن کلی براموو ن زحمت کشیدن. ازمادرجون پوشک کردن و شستن و حمام کردن و ....اینارویاد گرفتم. اوناهم دیدن من دیگه راه افتادم روزدهم تصمیم گرفتن برن البته مامان جون یک هفته بیشتر پیشم موند تا تعطیلات بابا وحید شروع بشه پسرکوچولوی من پسر ارومی بود البته تاهمین امروز که دارم مینویسم بعدشو نمیدونم چی میشه انقدزمان سریع میگذشت هنوزباورنداشتم سه نفره شدیم فقط میفهمیدم تو تمام زندگی من و باباوحید شدی فدات بشم ️ ️ اینم یکسری عکس ازدوهفته اول زندگیت ️                             ...
1 مرداد 1396

زردی گرفت بچم

خداروشکر همه چیزخوب پیش میرفت تااینکه روز هفتم بردیمت پیش دکتر پیشتیبان براتست زردی مجدد چون توبیمارستان گفتن الان تستش خوبه ولی باید تکرارشه .الهی بمیرم ازت ازمایش خون گرفتن نتیجه 12بود دکتر گفت شیرزیادبده چندروز دیگه بیار دوباره که بردیم بازخون گرفتن شدی دوباره 12دکتر گفت زیردستگاه باید بزارید دوروز خیلی سخت بود مادرجون ایناهم رفته بودن اما خداروشکر نتیجه داد البته حساسیت دکتر بخاطر متفاوت بودن گروه خونی هامون بود من bمنفی بابا Aمثبت ماهان کوچولو ABمثبت       الهی بمیرم مجبوربودیم لخت بزاریمت زیردستگاه تو هم صدات درنمیومد پسر فرشته من خداروشکر که سالمی     ...
17 تير 1396

حموم بردن عمو سعید و اذون گفتن پدرجون

روزچهاردم تیر مرخص شدم و با تو پسر نازنین و کوچول موچولواومدیم خونه.روز پانزدهم که روزسوم شمابود عموها و زنع مو خدیجه ورهام اومدن خونمون.کلی ذوق کردم ازدیدنشون . عصری عمو سعید اولین حمومتو برد و به بابا وحید اموزش داد . شب هم هردوخانواده بهم رسیدیم و پدرجون برات اذون گفت . خیلی این لحظه رو دوست داشتم عزیزم           ...
15 تير 1396

پسرک ما در سیزده تیر 96 زمینی شد:)

    نمیدونم از کجا شروع کنم . نوشتن این لحظات خیلی واسم غیرقابل توصیفه از بعد عید فطر دیگه بابا وحید نزاشت سرکاربرم. من و تو با هم تنها بودیم پیاده روی میکردیم حرف میزدیم :) هر روز دلهرم بیشتر میشد که روزی که تصمیم میگیری به این دنیا بیای من چقد امادگی دارم. همش به بابا وحید میگفتم خدا کنه یا 14 تیربیاد یا 24 ام که تاریخ تولدش باحال باشه :) یه همچین مامان دیوونه ای هستم من :دی زمان زیادی از سرکارنرفتنم نگذشته بود روز دوازدم تیر با بابا وحید کلی پیاده روی کردیم کلی چرخیدیم شب رفتیم خونه مامان جون اونجا هم حسابی بادمجون زدم به بدن کلی بهم چسبید :دی همه چیز عادی بود شب خوابیدم ساعت یک بیدارشدم حس کردم دلم درد م...
13 تير 1396

سونوگرافی آخر(پسرم بالاخره چرخید:)

حسابی فکرم درگیربود که بالاخره من زایمان طبیعی میکنم یا سزارین دلم بیشتر به طبیعی بود ولی دوست داشتم این حس رو با تمام سختیش تجربه کنم خانم دکتر گفته بود اگه این هفته نچرخه باید وقت سزارین تعیین کنم منم سپردم به خدا گفتم هرچی نتیجه سونو بگه همون صلاحه لابد بالاخره فردای عید فطر رفتیم آخرین سونو رو دادیم و همون اول اقا دکتر گفت سفالیییییییییییییییییکه :) منم دیگه تصمیم جدیه جدی شد حسابی و حالا باید منتظر میموندم تا ببینم شما کوچول موچول کی قراره بیایی   ...
6 تير 1396

روزآخرکاری در دوران بارداری

سلام پسرم . سلام امید زندگیم اگه خدابخاد امروز آخرین روز کاریم هست چون احتمالا دیگه باباوحید اجازه نده من بیام سرکار و ازمن خاسته کارامو تحویل بدم تا قبل عید فطر:) امشب راستی شب عید فطر هم هست . دلم برای محیط کاری تنگ میشه ولی درمقابل قراره دوران جدیدی با تو تجربه کنم که فک کنم خیلی لذت بخش باشه:) برام دعا کن پسرم دعا کن مادرخوبی باشم برات همسرخوبی برا بابا وحید باشم و دعا کن به همه آرزوهام برسم دوستت دارم پسرم ...
4 تير 1396