پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 20 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

اولین قاشق دست گرفتن قلقل

میدونید حرکت جدید قند عسل ما چیه ؟ پسرما ازپانزده ماهگی دیگه بلده خودش قاشق دست بگیره غذا بخوره . به ماست هم میگه ما به ای هم میگه اب به یه روز که مریض شدی بودی باباپیشت مونده بود باهم پدرپسری نشسته بودین ما میخوردین:)) فیلم ماخوردن ماهانی ...
30 مهر 1397

پانزده ماهگی

پانزده ماهگی - دل خزان شده مامان وای خدا چقد بگم مریضی خراست. چه روزایی کشیدم ازاول محرم که میشد تقریبا بیست شهریور اواسط چهارده ماهگی تا پانزده ماهگی خیلی روزای سختی بود اول خروسک گرفتی تاجایی که مجبورشدیم ببریمت بیمارستان بعدم هنوز خوب نشده دچاراسهال شدید شدی چه بی خوابی ها که برات نکشیدیم چه غصه ها که نخوردیم چه اشک ها که نریختیم! دلم خزان شده بود پسرم افسرده و خسته و درمونده یک پام سرکاربود و نمیشد انصراف داد یک پام مطب دکتر بابا هم همه زورشو میزد همراهی کنه ماخیلی دست تنها بودیم و هستیم. مادرجون اینا که کرج بودن دور بودن مامان جون هم خیلی کمرش درد میکنه ازطرفی عروسی خاله درپیشه گرفتار کارای اونم هست ...
21 مهر 1397

27شهریور چهارمین سالگرد عروسیمون با ماهان چهارده ماهه

بله 27 شهریور امسال چهارمین سالگرد عروسی من و باباوحید بود مصادف شد باشب تاسوعا اما من پیش دستی کردم یه هدیه بردم غافلگیرانه محل کاربابا این اقابابا رودست خورد حسابی کلایادش رفته بود البته گفت بعد تاسوعاعاشورا جبران میکنه هنوز نکرده به روش نیاوردم :دی تو هم به روش نیار:دی من هردوتون رو دوست دارم عاشقانه ولی گاهی وقتا فشار روم زیاده دست تنهام اذیتای بچگی تو هم بیش از بچه های دیگس بخاطر وابستگی شدیدت به من منو بخاطر روزای بدم ببخشید هردوتون بعدا نوشت: باتشکرازاین پست که بابا خوندو یادش افتاد و هدیه ظرفای خوشکل خرید:)) ...
3 مهر 1397

مریضی خر است

وای امان ازمریضی- امان ازمهد - امان از مریضی بچه اونم ماهانی پسرم سیستم ایمنی بدنت خیلی ضعیفه سریع مریض میشی . اول محرم مریض شدی حسابی سرفه شدید صدات درنمیومد. حسابی ترسیدیم بردیم دکترپشتیبان اونم مارو راهی بیمارستان خرمی کرد چه شبی بود اون شب چقد اذیت شدیم من و باباوحید- بازم تنهایی بازم دوتایی خداروشکر با بخور اکسیژن بهتر شدی من فرداش مرخصی گرفتم یه روزم بابا مرخصی گرفت بعد تاتاسوعا عاشورا به نوبت مامان جون خاله سمیه مادر اومدن مراقبت تا حسابی روبراه شی تاسوعا عاشورا مادر و پدر و عموفرید پیش مابودن . اما تو جسمی بهتربودی ولی دائما بهانه منو میگرفتی تکون میخوردم گریه میکردی و این رفتارت منو عصبی میکرد هیچ وقت علت...
20 شهريور 1397

چهارده ماهگی

سلام فندق من . این روزا خیلی گرفتار کارم نمیرسم بیام بنویسم چهارده ماهگی سن شیرین تو والبته به شدت وابستگی تو هست ازچهارده ماهگی تا پانزده ماهگی یاد گرفتی بگی دق دق دق ، عاشق بازی لی لی حوزک و اتل متل شدی . ازمامان جون یادگرفتی. این اولین بازی محاوره ای ما هستش . خودت انگشتتو میزاری کف دستت میگی لی لی :_* هم شیرین و خوشمزه شدی هم بشدت اذیت کن و خرابکار عاشق جوراب و کفشی تامیگیم بریم کوچه میری سراغ جورابا و کفشات:)))))) این روزاتو خیلی دوست دارم دلم نمیخاد این لحظه های خوش اخلاقیت وشیرینیت زود تموم شه من دوستت دارم عزیز دلم تو هم مارو دوست داشته باش:_*
13 شهريور 1397

رفتیم ددر اطرف کرج

ماعید قربان 97 رفتیم کرج خونه مادرجون و پدرجون .اونجا با عموسعید اینا رفتیم یه شب بیرون خیلی به تو خوش گذشت خیلی عجب بود اونجا همکاری فوق العاده داشتی تازه کلی نانای هم کردی . زن عمو ازت فیلم گرفت اینم یه عکس سه تایی با مادر و پدر و عمو ...
31 مرداد 1397

سفرشمال- سیزده ماهگی

سلام سلام صدتا سلام . سلام به جیغ جیغوی خودم که این روزا حسابی کارش شده جیغ زدن . پسرکم تعطیلات تابستانی بابا امسال شد هفته اول مرداد . ماهم تصمیم گرفتیم سه تایی بریم شمال ازطرف اداره مامان. چون شما یکم بد قلقی میکردی توجمع باباترجیح داد سه تایی بریم . بااین حال ، حال من وقتی خوبه که شما دوتاخوب و قبراق باشید . همین برام کافیه ما رفتیم چمخاله هتل ستاره دریا. پارسال چهارماهت بود که رفتیم ولی خیلی گریه کردی تو مسیر و ما اذیت شدیم حسابی امسال نهم تا سیزده مرداد رفتیم یعنی سیزده ماهگی شما امسال خداروشکربهتربودی مخصوصا توماشین همکاریت بهتربود زیاد میخابیدی روزاول سرراه رفتیم نمک ابرود و تلکابین . من استرس داشتم اما خداروشکر شما حال کر...
13 مرداد 1397

اولین قدم برداشتن-سیزده ماهگی

ای جان دلم - گل پسرم قدم برمیداره گل پسرم یک هفته قبل سیزده ماهگی دیگه یاد گرفت قدم برداره اولین بار رفتیم تولد عمو سعید کرج پنج مرداد اونجا خونه مادر یهو براخودت به عشق وسایل قدم برداشتی بعد اونم تو شمال تکرار کردی . هنوز مسلط نیستی ولی خوب راه افتادی خیلی خوشمزم راه میرفتی . بهت میگفتم تاتا کن بیا پیش مامان میدوییدی میومدی بعد تالاب میخوردی زمین:))هرچیم تقاضا داشتی میدیدی اگه خوش اخلاق بودی میگفتی دد ادد اگرم اعصاب نداشتی جیغ میزدی:دی.
12 مرداد 1397

ماجراهای رفت و برگشت مهد

  سلام عزیزم . امروز میخام برات ازمشقت های مهد بردنت بگم صبحا که میخایم بریم شما خواب هستین ولی بلندت میکنیم یه غرو لندی میکنیم باید بهت شیر بدم تا بزاری به صندلی ماشین وصل کنیم. اول آقابابا رو میزاریم سرکار بعد شما رو الهی بمیرم خواب الو میزاریم مهد بعدم مامان خانم تشریف میبرن سرکار اسم مهد هم مهد درخشش هست با مدیریت خانم برزگر که خانم خیلی خوبیه مربیای شمام خانم حاجیلو هستن و خانم سلطانی که خیلی مهربونن صبحا خانم حاجیلو تحویلت میگیره عصر خانم سلطانی تحویل میده:| برگشتنه قضیه برعکسه اول من راه میفتم بعد شما رو برمیدارم یه خوراکی میدم دستت بزاری به صندلی وصل کنم بعدم میریم اخرین نفر اقا بابا رو برمیداریم. به جور...
26 تير 1397