پسرمون ماهانپسرمون ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره
مامان ملیحهمامان ملیحه، تا این لحظه: 36 سال و 25 روز سن داره
باباوحیدباباوحید، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های مامان ملیحه

آشوبم

اولین سفر به یزد و زواره-نوروز 98

جونم برات بگه ماقرار بود عید امسال باعمو اینا بریم لرستان متاسفانه امسال لرستان سیل شدید اومد کنسلش کردیم بقیه برگشتند کرج اما من دیدم نمیشه هیچ جانریم به بابا گفتم مارو ببره یزد خوشبختانه یزد هم هوا خوب بود هم جای دیدنی داشت هم شما خیلی خوش سفربودی برخلاف شمال اتفاقا یزدباعث شد برااولین بار بابا بیاد وطن مادری من زواره خیلی حس خوبی بود مخصوصا که سیزده بدرم زواره بودیم امیدوارم هرکی هرجاهست خوش و خرم باشه   ...
13 فروردين 1398

تولد مامان ملیحه 31 سالگی

بله دیگه ما هم پیرشدیم وارد 31 سالگی شدیم . امسال تولدم یزد بودیم باباوحید نتونست مث هرسال برام کیک بگیره قرارشد اومد قم کیک بگیره واسمون :دی یعنی چون لرستان کنسل شد خودش گفت نقشه هاش بهم ریخت اما یه هدیه از یزد برام یادگاری به عنوان تولد واسم گرفت که خیلی قشنگه و دوسشون دارم . از بازار مسگران یزد خریدیم البته امسال اولین سالی بود کیک نتونست بخره گفت قم بریم میخرم ولی هنوز که نخریده :دی یکی دوبار خواست بگیره جور نشد:| امیدوارم هر سال تولدم شما دوتا رو درآرامش و سلامت کامل ببینم   ...
12 فروردين 1398

سفر به کاشان در نوروز 98

اگه کرج رو حساب نکنیم اولین سفرنوروزوی 98 ما  کاشان بود و البته تو هم دفعه اول بود کاشان میرفتی مادرجون پدرجون رو ازکرج برداشتیم اوردیم قم . وای چه روزی بود چه بارون عجیبی بود عمو سعید اینا رفته بودن کاشان ما هم یه روز پیششون رفتیم رفتیم ابیانه و فین کاشان چقد شارژ بودی خداروشکر براخودت هی میخاستی پیاده بدویی بچرخی خداروبابت این لحظات شکرمیکنم جای عمو فرید خیلی خالی بود اینم عکس ماهانی و عمو سعید که بهش میگفتی عمو نانای :دی     ...
7 فروردين 1398

نوروز 98

  سلام سلام سال نو همه مبارک سال نو ماهانی هم مبارک سال تحویل امسال ساعت یک ونیم شب بود ما قبلش با مامان جون رفتیم حرم که تو خوابت برد سال تحویلم دیگه خواب بودی دلمون نیومد بیدارت کنیم سرسال تحویل با ما نشد که باشی و سال تحویل رو درخواب ناز بودی عزیزدلم امسال عید ماموندیم قم خونه ننه اعظم ناهار عید  بعد فرداش رفتیم خونه مادر کرج روز عید یه کت شلواربامزه بهت پوشوندم بهت بزرگ بود یکم خیلی خنده بود اون روز ازهشت صبح پاشدی نخابیدی تا 5 عصر خونه ننع اعظم ازخستگی خوابت برد کلی عیدی گرفتی کلی دلبری کردی کلی شیرین کاری تاخلاصه ساعت 5 خسته شدی خابیدی تو این عکس بالا دست چپت محیا مجتبی هستند دست راست هم مهسا ....
1 فروردين 1398

بیست ماهگی

سلام خوشجل مادر جیگرطلای مامان امروز بیست ماهش شد اولین باری که تونست اسم خودشو بگه دقیقا روز بیست ماهگی بود وای که چه شیرین میگی ماهان تو این روزا بشدت عاشق علی هستی وقتی اون میاد خونمون کلی ذوق میکنی بوسش میکنی یه دوست جدیدم پیدا کردی حانیه خانم دختر رییس بابا رفتیم خونشون بهش میگفتی آنیه:)) اوج شیرین کاریات و الو گفتن هات این روزاست که من میمیرم برات میگم ماهان اجازه میدی بخورمت میخابی سریع که بخورمت میگم ماهان میخام اهن بدم خودت میخابی دهنتو بازمیکنی میریم پوشک شی میگی ااقا شیره اخه من یادت داد به اقا شیره بگی نگاه نکنه زشته :)) اما یه مشکل بزرگ داریم باهات این روزا اصلا غذانمیخوره شیشه شده برات پستونک خیل...
13 اسفند 1397

تولد امیرحسین عزیز

سلام پسر قلقلی من سلام اقای دٌتر😀 جونم برات بگه تولد عشقت رسیده 7 سالگی امیرحسین همون که تو همش میگی علی کلی براش ذوق میکنی امسل دومین تولد علی باحضور ماهانی بود آخ که چقد تو علی رو دوس داری ماهم عادت کردیم میگیم علی:))   ...
7 بهمن 1397

ششمین سالگرد عقدمون

سلام به همه دنیا به همه خوبیها مهربونیا عاشقا وفادارا بامحبتا ادم بزرگای تو قالب ادم کوچیکا.شازده کوچولوها و همه همه ی قشنگی ها خیلی وقته چون وقت ندارم پستهای کوتاه میزارم اما میخام در مورد این مطلب مفصل براتون بگم ماهانم یه روز بخونه که عین باباش عاشقانه زندگی کنه 5 بهمن سالگرد ازدواج ماست و امسال ششمین سالگرد عقد مابود 5 بهمن 97! بشدت سرمون شلوغ بود میرفتیم سرکار میومدیم باباهم عصرا کلاس ضمن خدمت داشت معمولا بابا تاریخ عروسی رو به رسمیت نمیشناسه طبق ادعای خودش و عقد رو رسمیت میشناسه منم ذهنم درگیربود ایا یادش میمونه یا نه . اخه همیشه پیش پیش هولم هی یادش میندازم هیچی پنج بهمن 97 میشد جمعه . بابا هم به من گفت پن...
5 بهمن 1397